سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حرص دردانشمند [از بدترین چیزهاست] . [امام حسین علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :111
بازدید دیروز :5
کل بازدید :72782
تعداد کل یاداشته ها : 57
103/8/26
7:30 ص

سعیدنخعی گلپایگانی

 

نهضت مشروطه

بعدازاین که درایران قیامی برای ازبین بردن استبداد وبه وجودآوردن مشروطیت به وقوع پیوست ودراین رابطه قوانینی تدوین گردید،شیخ فضل الله نوری به این مطلب پی برد که بعدازتمام جان فشانی ها وتحمل زحمات درراه ایجادمشروطه ،هدف اصلی از این قیام که وضع قوانین اسلامی برای اداره مملکت بوده تامین نشده ومشروطه از راه اصلی خودمنحرف گردیده است وتعدادی ازغرب زدگان قوانینی ازکشورهای اروپایی گرفته وباقوانین اسلامی مخلوط کرده اند،اینجا بودکه مرحوم شیخ به صراحت قیام کرد وگفت مامشروطه ای می خواهیم که مشروعه هم باشد یعنی کلیه قوانین آن براساس اسلام پی ریزی شده باشدومن به جهت تعهد اسلامی که دارم با این نوع مشروطه مخالفم وآن راحرام می دانم،او همراه با دیگرعلمای بزرگ ومشهورمانند:حاج میرزاحسن آشتیانی[11]،سیدعبدالله بهبهانی،آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی گام برداشت وبه مخالفت خود پافشاری نمود.

ازطرفی پیراستعمار یعنی انگلیس به خاطرشکستی که درجریان تنباکوازروحانیت خورده بود به فکرانتقام بود،ازاین رو به فکرافتاد تاباکشتن شیخ فضل الله – که شاگرد فاتح تنباکوبود ودرجریان آن نهضت ،نقش مهمی داشت - روحانیت را تضعیف کند،لذا تصمیم گرفت تا باغوغاسالاری این گونه وانمودکند که شیخ مخالف مشروطه وسدّ راه آزادی وطرفداراستبداداست وباید کشته شود، در این بین برخی ازافرادمانند محمدعلی شاه وامام جمعه واطرافیان آن ها برای حفظ جان خود به سفارتخانه های بیگانه پناه بردند وجان خودرانجات دادند،اماشیخ هرگزاین ننگ وعار رابرخودنپسندید وباکمال شهامت گفت«اسلام فعلا یک قربانی می خواهدوچه سعادتی است که این قربانی من باشم».

اودر این ایام پرخطرهمچنان درب خانه خودرا بازگذاشت وبه گفتن درس واقامه جماعت وکارهای روزمره زندگی ادامه داد ولی لحظه به لحظه به خطرنزدیکتر می شد،دراین اثنا پیشنهاداتی خیرخواهانه به شیخ داده می شدازقبیل این که مصلحت است که شمامخفیانه ازتهران خارج شده وبه عتبات عالیات بروید،ایشان درجواب فرمودند:فرارننگ است ومن این کار رانخواهم کرد،ویابه ایشان پیشنهادگردیدکه اجازه بدهید پرچم سفارت دولت عثمانی یادولت روس یاسایردول رابالای بام منزل شمانصب کنیم که در این صورت باحمایت آن دولت ازخطرمصون خواهیدبود،ولی ایشان درجواب فرمودند من زیرپرچم ولایت امیرالمومنین علیه السلام زندگی کرده ام وهرگززیرپرچم کفرنمی روم«وَلَن یَجعَلَ اَللهُ لِلکافِرینَ عَلَی اَلمُومِنینَ سَبیلاً[12]؛خداوندهرگزراهی برای تسلط کفاربرمسلمانان قرارنداده است.» بعد فرمودند«من راضی هستم که صدمرتبه کشته شوم وزنده گردم ومسلمین وایرانیان مرا مثله (قطعه قطعه )کنند ولی به کفار پناهنده نشوم»لذا به استقبال شهادت وحکمی که ازطریق سیزده نفرازافراد به اصطلاح انقلابی که سیزدهمین آن ها شیخ ابراهیم زنجانی بود که به عنوان فقیه در آن جلسه ،فتوابه کشتن شیخ فضل الله داده رفت، از این که یک نفر روحانی به عنوان فقیه وحاکم جلسه دادگاه فتوابه کشتن شیخ می دهد نیز مطالب بسیاری ازوضع آن عصر ونقشه های دشمن معلوم می شود، سرانجام شب یازدهم ماه رجب1327ق عده ای ازافرادمسلح به فرماندهی یوسف خان ارمنی معروف به یِپرِمِ ارمنی به خانه شیخ ریختندواو رادستگیرنموده ویکسره به اداره نظمیه درمیدان توپخانه(میدان امام خمینی فعلی)بردندودرروزسیزده رجب روز میلادامیرالمومنین علیه السلام در حالی که درمیدان توپخانه جمعیت موج می زد وعده ای دربین جمعیت زارزارگریه می کردندازطرفی جمعیت انبوهی که درآنجاجمع آمده بودندواطراف میدان راحدود یکهزاروپانصدژاندارم ارمنی محاصره نموده بودند ودرمیان همه آن ها میرزامهدی پسرشیخ به رقص وپایکوبی مشغول بودند اورا کنارچوبه دارقراردادند ودرآن لحظه آخر،ایشان این آیه راتلاوت کردند که می فرماید«فَسُتَذکُرُنَ ما اَقُولُ لَکُم وَاُفَوِّضُ اَمرِی اِلَی الله اِنَّ الله بَصیرٌبِالعِبادِ[13]» یعنی بعدازمن متذکر می شوید که من چه می گفتم من کارخود را به خداوند واگذارمی کنم که خداوند به بندگان خود بصیر وبینا است،سرانجام او را به دار زدند،انتخاب آن روز به این جهت بودکه به مردم بگویند امروز که  روزمیلادوجشن وشادی شمااست ما باکشتن یک مرجع ازمراجع دینی ،روز شادی شمارا به عزا تبدیل می کنیم واز طرفی خواستند به این وسیله قدرت خود را به مردم نشان دهند ،حکم اعدام اودرتهران وسراسر ایران انعکاس عجیبی پیداکرد وبر رعب ووحشت مردم افزود،ازطرفی بین مردم شایع کردندکه علمای نجف باقتل شیخ موافقت دارندومعتقدند که اومفسد است وباید مفسد را ازمیان برداشت[14].

آیة الله العظمی حاج آقاعلی صافی گلپایگانی درمصاحبه ای[15] در این مورد فرموده است «درباره شیخ فضل الله نقل است که هنگام بردن ایشان به طرف محکمه دروغینی که توسط شیخ ابراهیم زنجانی درست شده بود ، به ایشان گفته بودند که آقای آخوند[16] گفته این کار رابکنید،مرحوم شیخ فضل الله گفته بود بگذارید من با آن ها حضوراً صحبت بکنم،گفتند:می خواهی صحبت کنی وآن ها را فریب دهی ،مقصود این که معلوم نیست خبرها چگونه وبه چه صورت نزد آن ها مطرح می شد» درقسمت دیگراز مصاحبه ایشان راجع به فوت مرحوم آخوند خراسانی آمده است که «شنیده ام که ایشان را مسموم کردند ،بعید هم نیست که چنین باشد،شخصی که اول شب زنده بوده وبه درس وبحث مشغول است وفرداصبح هم از دنیا می رود ،مهمتر این که مشروطه درست شده انگلیس بود،بنده خودم ازآقا ضیاء دری که در تهران بود شنیدم که می گفت: وقتی مردم در سفارت انگلیس جمع شده بودند به من که شاگردان زیادی داشتم گفتند شما باشاگردان به اینجا تشریف بیاورید، می گفت خودم رفتم تاببینم وضعیت چگونه است ،در سفارت که به راهرو رسیدیم یک زن انگلیسی که درسفارت انگلیس داخل درشکه بود ، ما را که دید پیاده شد وجلوآمد وگفت:شما چه می خواهید؟گفتیم ما مشروطه می خواهیم، زن گفت: ماکه مشروطه خواستیم با همه علماء وکشیش ها یمان دشمن شدیم وآن ها را از بین بردیم ، بعد گفت یک آدم بی غیرتی هم آنجا حضور داشت که گفت:ما هم حاضریم این کار رابکنیم ، حتی اگر امام زمان هم باشد حاضریم ، می گفت وقتی این ها راشنیدم برگشتم.»  

مرحوم آخوندملامحمدجوادصافی نقل فرموده بودندکه درزمانی که مجاهدین(مشروطه خواهان)تهران رامسخرکرده بودندومستبدین- چه آنان که اصولابامشروطه مخالف بودند،یا آنها که آن رادرچارچوب اسلام وبه قول خودشان چون شیخ شهید مشروعه می خواستند – مورد اذیت ودستگیری وتروربودندومقاومتشان ازبین رفته بود.در آن موقع شیخ درمنزل خود تحت محاصره بود ومن شخصاً باتوجه به این که مستبدین درموقع تسلط خود مرحوم سیدعبدالله بهبهانی راتبعید کردند این احتمال رامی دادم که مجاهدین نیز نسبت به ایشان بیشتر ازتبعیدعمل نکنند(هرچند بسیاری از افراد احتمال اعدام را خطرجدی می دانستند)

آیة الله العظمی حاج آقا علی صافی درمصاحبه ای با مجله آموزه به نقل ازمرحوم والدشان فرموده بودند« هنگامی که مشروطه را از دست متدینان واهل علم گرفته بودند ومجاهدان تهران را فتح کردند،من با حاج شیخ خیلی مراوده داشتم اما دیگر نمی شد به راحتی پیش او رفت ،آقایی آمد وگفت من کاغذی دارم وحاج شیخ باید آن را امضاء کند،نامه هم از طرف مرحوم نجم آبادی بود،من گفتم که ملاقات ممنوع است ونمی شود اورا دید ،اوهمچنان اصرارکرد ومن کسی را می شناختم که به

 وسیله او می توانستم به نزد شیخ فضل الله بروم، به او گفتم:از آقاوقت بگیر،بعد مرحوم شیخ فرموده بودند که بعد از نماز مغرب وعشاء اینجا بیایند، می گفت:من به منزل ایشان رفتم ،ابتداء به کتابخانه بزرگ وبعد به اطاق بزرگی وارد شدم که تاکنون آنجا نرفته بودم در آنجا کتاب های زیادی بود،دیدم مرحوم حاج شیخ نشسته وچیزی هم زیرش انداخته است ودستش را به پایش می مالد وناراحت است ،چون به ایشان حمله کرده وتیری به پایش زده بودند،از من پرسید که چه خبر است؟ من می خواستم به مرحوم حاج شیخ بگویم که مثلا ممکن است به ایشان توهین کنند یا اذ یت نمایند واصلا احتمال نمی دادم که اتفاق هایی روی دهد واو را دار بزنند، فکر می کردم مثل زمان محمدعلی شاه که مرحوم بهبهانی رابه کرمانشان تبعید کرد ایشان را هم تبعید کنند.برای این که مطلب را بگوییم،گفتم:شنیدم به کالسکه یکی از دولتی ها حمله کردند واو خودش را پنهان ساخته و وقتی به منزلش رفته،بیرقی بر سردرب منزلش زده ومحفوظ مانده است،مرحوم حاج شیخ متوجه شد که چه میخواهم بگوییم،بنابر این گفت:می گویی من هم این کار رابکنم؟ من گفتم اگرقرار است به شما ضرری برسد وتوهینی بکنند شاید اشکالی نداشته باشد، ایشان فرمودند:من باشما مباحثه می کنم که این کار را بکنم یانه؟ بعد فرمودند:من در نظر خارجی ها از علمای طراز اول مسلمانان وشیعه محسوب می شوم واگراکنون بیایم وبه سفارت خارجی ها پناهنده شوم ،این پناه بردن تشیّع واسلام به آنان است،پس دراینجا شخص من مطرح نیست ،اما اگر بیایند وتوهین کنند،خوب بیایند مرا بگیرند،دیگر بالاتر ازکشتن که نیست،بیایند مرا بکشند ،من یک نفرهستم ،من ابداً حاضر به این کارها نیستم ،مرحوم والد می فرمود:این ملاقات آخربود که سه چهارشب بعد او را گرفتند وبه شهادت رساندند.رحمة الله علیه»

حضرت آیة الله العظمی حاج آقالطف الله صافی گلپایگانی در این مورد این گونه آورده اند که «محکمه ای که مرحوم شیخ فضل الله را محاکمه می کرد زیر نظر یک هیأتی بود که یکی از اعضای آن مرحوم سید محمدامام زاده بود که علی رغم این که به مشروطه خواهان گرایش فکری داشت اما بانحوه رفتار آن ها با شیخ موافق نبود. مرحوم امام زاده از دوستان مرحوم پدرم بود وتا آخر هم با ایشان روابطی دوستانه  داشت وبه همین علت نسبت به ما که فرزندان ایشان بودیم نیز لطفی خاص داشت .پدرم نقل می کردند در روزی که عصر آن روز،شیخ را بر دار زدند – البته تا قبل از وقوع این حادثه هیچ کس به شکل قطعی احتمال آن را نمی داد – به خانه مرحوم امام زاده رفتم وایشان بسیار گرفته وناراحت بود .صحبت شیخ را پیش کشیدم واز روندمحاکمه ایشان اظهار نگرانی نمودم وگفتم ظاهرا قصد تبعیدایشان را دارند ایشان گفت که خداکند قصه به همینجا ختم شود اما آنطور که قرائن نشان می دهد مجازاتی بزرگتراز این را برای ایشان در نظر دارند در همین اثناء کسی ازسوی محکمه آمد وبه ایشان گفت تشریف بیاورید محکمه ، ایشان به آن فرد اعتنایی نکردند واو رفت پس از لحظاتی برای بار دوم آمد واز ایشان خواست که به محکمه برود اما باز هم ایشان قبول نکرد او برای بار سوم آمد گفت چرا تشریف نمی آورید همه منتظر شما هستند،مرحوم امام زاده  با عصابانیت به او پاسخ داد چرا دست از سر من بر نمی دارید ؟ من با این کارها مخالفم ... پس از گذشت مدتی از خانه امام زاده بیرون آمدم ودر راه بازگشت در خیابان ناصری ،ملامحمد حسن طالقانی که از بزرگان اصحاب شیخ فضل الله بود را دیدم واز ایشان در مورد وضعیت شیخ سوال کردم در همان احوال که ما دو نفر در حال صحبت بودیم ناگهان شیخی باوضع پریشان وضجه کنان ،آقای طالقانی را صدازد وگفت : لحظاتی قبل شیخ را به دار زدند ومن که در میدان توپخانه بودم آن صحنه را مشاهده کردم .[17]»

بازگشت به گلپایگان

 پس از شهادت شیخ درسال1327هجری قمری وتغییر اوضاع به نفع دشمنان دین ایشان دیگر تاب وتوان دیدن آن وضعیت وتسلط « یپرم خان ارمنی وسرداراسعد بختیاری ومحمد ولی خان تنکابنی» رابر اوضاع نیاورده لذا از طریق قم واصفهان به گلپایگان بازگشتند.

حضرت آیة الله العظمی حاج آقا لطف الله صافی فرموده بودند«مرحوم پدرم پس از شهادت شیخ فضل الله نوری به گلپایگان بازگشتند، دراصفهان روی سوابقی که میان ایشان ومرحوم آقانجفی اصفهانی وجود داشت ونزد آن مرحوم درس خوانده واجازه اجتهاد گرفته بودند خدمت ایشان می رسد درحالی که آقانجفی دربستر بیماری بودند وحال مساعدی نداشتند وهمان بیماری منجر به فوت ایشان گردید ، مرحوم آقانجفی درهمان حال بیماری اصرارداشتند که من حالات شیخ را در روزهای آخر برای ایشان نقل کنم ومن نیز ، از روزهای آخر حیات شیخ ومصائب وشداید آن ایام ومقاومت اعجاب انگیز شیخ را برای ایشان گفتم وایشان گوش فرا داده وبه سختی می گریستند.[18]»

ایشان پس از بازگشت به گلپایگان تا پایان زندگی درآنجا ماندگارشدند واز تمام مناصبی که در انتطارش بود صرف نظرکرد واوقاتش را صرف ترویج دین،نشرمکتب اهل بیت علیهم السلام ،تالیف کتب فقهی ،کلامی واخلاقی وتدریس وتربیت طلاب وتهذیب اخلاق ومبارزه بی امان با انحرافات وبدعت های دینی همانند مبارزه با بهائیت وتصوف ورویارویی باکشف حجاب ومفاسد دوران ستم شاهی ومبارزه باستمگران وقت مثل مکرم الدوله ها وامیرمفخم ها وخوانین ظالم محلی وماموران وحکام دولتی نمود.

1